دیشب با دوستم رفته بودم رستوران
یه پسر و یه دختر روبروی ما نشسته بودن پسره پشتش به ما بود.قشنگ معلوم بود که پسره عاشق دخترست
نگاهم تو چشم دختره گره خورد...
سرمو انداختم پایین شیطون گولم زد دوباره چشمامون تو هم گره خورد. با کاغذ بهش اشاره کردم اونم با چشماش تایید کرد بلند شدن و پسره جلو رفت که حساب کنه،
دختره اومد و دستشو دراز کرد و کاغذ را گرفت براش نوشته بودم:
* خِیلــی پَســـــــــتی *
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: دل نوشته , دل سرا ,
تاريخ : جمعه 2 اسفند 1392 | 2:42 | نویسنده : مــــحــمـــــد |